جدول جو
جدول جو

معنی هامون گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

هامون گشتن
(فَرْ خوا / خا تَ)
مسطح و صاف شدن. هامون شدن، ویران گشتن. خراب شدن. هموار گردیدن. با خاک یکی شدن. با زمین یکسان شدن:
کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شدچو خف.
عنصری.
آنگاه بفرمود (متوکل) تا گور حسین بن علی رضی اﷲ عنهما با زمین پست کردند، چنانک هیچ اثرش نماند و مردمان این کار را بر وی عیب کردند و غمناک شدند از این کار ناپسندیده. و آنجا مجاوران بسیار نشستندی و جمله هامون گشت تا از بعدمتوکل آن را عمارت به جای آوردند. (مجمل التواریخ و القصص ص 360)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ خوَرْدْ / خُرْدْ دا دَ)
بی صدا گشتن. بی سخن گشتن. خاموش شدن. خاموش گردیدن. انصاف. ارمام. رجوع به ’خاموش شدن’ و ’خامش گردیدن’ شود:
بروی اندر افتاد و بیهوش گشت
نگفتش سخن هیچ و خاموش گشت.
فردوسی.
- خاموش گشتن آتش، خاموش شدن آن. انطفاء.
- خاموش گشتن از اندوه یا خشم، بیرون آمدن از خشم یا اندوه. وجوم. (تاج المصادر بیهقی).
- خاموش گشتن چراغ یا شمع، فرومردن آنها
لغت نامه دهخدا
(فَرْ خوا / خا دَ)
طی کردن دشت و بیابان. بادیه پیمودن. هامون بریدن. به دشت و بیابان رفتن:
ندانی که سعدی مکان از چه یافت
نه هامون نوشت و نه دریا شکافت.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
پست گردن. کوتاه گردن. کسی که دارای گردن کوتاه است. اهنع. (منتهی الارب) (دستوراللغه ادیب نطنزی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف، ذیل اهنع)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءَ)
امین شدن:
چو دیدم که در دیر گشتم امین
نگنجیدم از خرمی برزمین.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ دَ)
هموار و مسطح و هم طراز شدن جائی. مثل کف هامون شدن. (یادداشت مؤلف) ، پست گردیدن. گود شدن. مغاک گشتن. غموض، خراب گردیدن. ویران شدن. با خاک یکسان شدن. با زمین هموار گشتن. همه چیز آن دزدیده یا غارت گشتن یا سوختن. اجداد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مامون شدن بنگرید به مامون شدن مامون شدن: بحسن حراست و سیاست او مسلوک و مامون گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامون نوشتن
تصویر هامون نوشتن
طی کردن دشت بادیه پیمودن: (ندانی که سعدی مکان ازچه یافت نه هامون نوشت ونه دریاشکافت) (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامون گردن
تصویر هامون گردن
کسی که دارای گردن کوتاه است پست گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامون شدن
تصویر هامون شدن
هموار شدن مسطح گشتن، پست گردیدن گود شدن، خراب شدن ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار